دخترایرونی
داستاني جالب و شنيدني از کاهن معبد و شيوانا روزي پسر بچه اي نزد شيوانا رفت (در تاريخ مشرق زمين شيوانا کشاورزي بود که او را استاد عشق و معرفت و دانايي مي دانستند ) و گفت :"مادرم قصد دارد براي راضي ساختن خداي معبد و به خاطر محبتي که به کاهن معبد دارد ، خواهر کوچکم را قرباني کند . لطفا خواهر بي گناهم را نجات دهيد ." شيوانا سراسيمه به سراغ زن رفت و با حيرت ديد که زن دست و پاي دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد . جمعيت زيادي زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نيز با غرور و خونسردي روي سنگ بزرگي کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود . شيوانا تبسمي کرد و گفت :"اما اين دختر که عزيزترين بخش وجود تو نيست . چون تصميم به هلاکش گرفته اي . عزيزترين بخش زندگي تو همين کاهن معبد است که بخاطر حرف او تصميم گرفته اي دختر نازنينت را بکشي . بت اعظم که احمق نيست . او به تو گفته است که بايد عزيزترين بخش زندگي ات را از بين ببري و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید بخاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد !" زن لختی مکث کرد ، دست و پای دختر را باز کرد . او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم دردست گرفته بود ، به سمت پله سنگی معبد دوید . اما هیچ اثری از کاهن نبود ! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید !!! جمله روز : هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشتیم عمری فریبمان داده است . . . .
نظرات شما عزیزان:
با تشکر
:قالبساز: :بهاربیست: |