داستانک


دخترایرونی

 

داستان کوتاه و جالب از بهلول

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن

بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول

دیوانه است جلو آمد و گفت :

اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که

به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های

او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند

به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم :

اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!

شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :

تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من

است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های

تو از مس است .

آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 26 / 6 / 1390برچسب:,ساعت 14:10 توسط | |


:قالبساز: :بهاربیست:

 فال حافظ - قالب میهن بلاگ - قالب وبلاگ